خبرگزاری «حوزه» براي هر گونه بررسي جامع در مورد جنبشهاي اسلامي معاصر، بايد در مورد ريشههاي رواني ـ معنوي سياسي، اجتماعي و اقتصادي آن و محيطي که بسترگاه عقايد و اعمال آنها است، تحقيق کرد. براساس يک الگوي تجربي ـ تاريخي، ميان بحران هاي اجتماعي و ظهور جنبشهاي مذهبي انقلابي و يا تجديد حيات طلبانه که ميخواهند نظم رسمي موجود را از بين ببرند و جامعهاي نوين بر پايه برنامه ايدئولوژيک ويژه خود به وجود بياورند، رابطه علت و معلولي وجود دارد. در ابتدا که تمدن اسلامی در دوران اوج و قدرت بود، مواجهه اسلام و غرب هیچگاه سبب سیطره و حتی اثرپذیری مسلمانان از غرب نشد، چراکه آنها در موضعی بالاتر قرار داشتند، ولی در ادامه با افول تمدن اسلامی غرب با رویکردی خصمانه و استعماری با جهان اسلام روبه رو شد. خبرنگار خبرگزاری حوزه در گفت و گو باحجت الاسلام محسن محمدی پژوهشگر پژوهشگاه بین المللی المصطفی(ص) و کارشناس مسایل سیاسی، انجام داده، وی دارای مدرک دکتری انقلاب اسلامی از دانشگاه معارف اسلامی است .
*امروزه «بيداري اسلامي»، در قالب جنبشي اجتماعي و سازماني و به عنوان پديدهاي متأثر از نهضت فکري انقلاب اسلامي ايران، در حال جريان است و در عرصه کشمکشهاي سياسي و امنيتي، علاوه بر اين که موجوديت و نفوذ خود را به اثبات رسانيده، در حال تبديل شدن به قدرتي نقشآفرين در سطح جهاني است. به نظر شما بیداری اسلامی در جهان اسلام از چه عواملی نشات گرفته است؟
غرب و عملکرد استعماري آن یکی از عوامل مهم بيداري اسلامي است. در سدههاي اخير روابط و تعامل غرب با جهان اسلام همواره از موضع بالاتر و اقتدار بوده که رهآورد آن تحقير و استعمار جهان اسلام بوده و بیداري اسلامي در صدد تغيير اين سطح برخورد و نوع تعامل است.
بيداري اسلامي به دنبال تهاجم همهجانبه غرب در جهان اسلام و عصر استعمار که شوکت و اعتلای تمدن اسلامی را به افول کشانید، آغاز شد تا بار دیگر مسلمانان را به دوران افتخار و صلابت بازگرداند. از این رو امروزه اسلامگرایی بزرگترین چالش پیش روی برداشت سکولار، تاریخی و اروپامحور از روابط بینالملل است و مفهوم امت اسلامی که خود از نشانههای اسلام سیاسی در سطح بینالملل است، نمونهای از اجتماع پساوستفالیایی است که جوامع اسلامی را حول ارزشهای مشترک جمع میکند.
*استعمار در مقابل اين قيامهاي مردمي، برای جلوگیری از ابعاد ضدغربی و اسلامی آن دست به چه کارهایی زد؟
موسسات پژوهشي سياست گذارانه و دانشگاههاي غربي و اسرائيلي، پژوهشهاي متعددي درباره جنبشهاي اسلامي در خاورميانه انجام ميدهند. از اين موسسات ميتوان به شوراي روابط خارجي آمريکا، موسسه کارنگي، رند، موسسه واشنگتن براي خاور نزديک و موسسه آمريکن انترپرايز اشاره کرد.
اغلب اين مقالهها و گزارشها، توصيههاي ساختاري و راهبردي به سياست گزاران ارائه ميکند که در تصميم گيريهاي بعدي خويش آنها را به کار گيرند. بخشي از اين گزارشها براي پيشبرد و اهداف منافع غرب در منطقه و در مقابله با جريان بيداري اسلامي و پیداکردن راهبرد های نوینی برای استعمار و استثمار بیشتر است. "سياست آمريکا در قبال اسلام گرايي: مطالعهاي نظري و عملياتي"اثر رابرت ساتلاف و "بازنويسي روايت: راهبرد به هم پيوسته براي ضد افراطي سازي"از سوي موسسه واشنگتن براي خاور نزديک از جمله اين گزارشها هستند.
برایند و راهبرد کلان غرب در مقابله با بیداری اسلامی در این است که از ایجاد و تقویت نظام سیاسی اسلامی و به دنبال آن تمدن اسلامی جلوگیری کند و جریان های اسلامی را در سطوحی پایین تر از این نگاه دارد تا خاستگاه تمدنی غرب را به چالش نکشد. به این ترتیب کشورهای اسلامی در گفتمان غرب تحلیل شده و جای می گیرد.
علاوه بر حذف فيزيکي سران نهضتها و هدايت اهداف و انگیزه قيامها به سمت ليبرال دموکراسي، انقلابيون بهخصوص عربها را به ناسيوناليسم ترغيب کرد. اين گرايش بر ارزشهاي ملي و نژادي تمرکز داشت و اسلام را در درجه دوم و حتي ابزاري در خدمت مليگرايي ميدانست. انقلابهاي ناسيوناليستي که با ايدههاي سوسياليستي نيز همراه بودند هر چند در ابتدا موفقيت زيادي کسب کردند، ولي در عمل تجزيه امپراطوري عثماني را تسهيل و تسريع نمود و نتوانست مشکلات اقتصادي کشورهاي اسلامي را حل کند و در نهايت به استبداد ختم شد.
*جهان اسلام براي بيش از دو قرن شاهد يک بحران طولاني اجتماعي ـ فرهنگي، اقتصادي و از همه مهمتر روحي بوده است و نهضتهاي اسلامي براي احياي مجدد دين اسلام به پا خواستهاند. چنانکه در طول تاريخ اسلام، در برابر هر سقوط و انحطاط، يک جنبش فکري يا سياسي رستاخيزي رخ داده ، با این وجود ابعاد ضدغربی بیداری اسلامی شامل چه مواردی می شود؟
حوادث 200 سال اخير در جهان اسلام را ميتوان، تاريخ بيداري اسلامي ناميد. اين مرحله از تاريخ با افت و خيزهايي، با توجه به شرايط خاص سياسي، اجتماعي و فرهنگي در سرتاسر جهان اسلام اجرا شده است. البته از نظر زمان آغاز، سرعت و کيفيت تحولات يکسان بوده است مثلاً با وجود اينکه مراحل آغازين بيداري اسلامي در جهان عرب زودتر از ايران آغاز شد ولي انقلاب اسلامي ايران از بسياري از انقلابها که حتي زودتر آغاز شده بودند، هماکنون جلوتر است. عملکرد استعماری غرب سبب افول تمدن اسلامی شد و امروز مسلمانان در صدد احیای آن هستند تا انتقام خود را از غرب بگیرند. همچنین قرار گرفتن بیداری اسلامی در سمت و سوی احیای تمدن اسلامی، خطری جدی برای تمدن غرب است و از این جهت نوعی منازعهطلبی به حساب میآید. شکلگیری برخی نظریات در غرب مانند جنگ تمدنها در این فضا قابل ترسیم است. تمدن غرب به اين دليل مانع اعتلاي تمدن اسلامي است که اين تمدن ميخواهد در همه ابعاد تماميت خود را نشان دهد و اجازه نميدهد که چيزي بر خلاف مسير حرکت تمدن غرب اظهار وجود کند. به عبارت ديگر تمدن غرب تماميت خواه است و از اين جهت مانع بروز و ظهور تمدن اسلام است؛ به عبارت دیگر غرب براي خود اصالت تمدني قائل است و بقيه تمدنها را فرعي ميداند. از اين رو ميخواهد اصول و مباني خود را بر ساير فرهنگها تحميل کند. حتي در رويکرد اقتصادي جهاني شدن، غرب قصد استحاله فرهنگها و نظامهاي سياسي سراسر جهان و استخدام آنها در خدمت نظام دموکراسي ليبرال سرمايهداري را دارد.
*جستارهای تاريخي نشان داده است که حضور قدرتهاي استعماري شرق و غرب در جهان اسلام با گسترش و نوع حرکتها و جنبشهاي اسلامي رابطه مثبت دارد. پس نظر شما این است که استعمارگري غرب، عامل بيداري اسلامي در میان مسلمانان بوده است؟ اکنون سوال اینجاست که استعمارگری غرب چگونه سبب بیداری اسلامی شد و در واقع چه ارتباطی بین استعمار و بیداری اسلامی برقرار است؟
در پاسخ به این سوال باید بگوییم بيداري اسلامي هم پديدهاي اثباتي و هم واکنشي است. هجوم غرب به جهان اسلام به گونهاي بود که به هويت جهان اسلام ضربه ميزد. در مقابل مسلمانان به اين انديشه افتادند که از شخصيت، هويت و استقلال فکري خود دفاع کنند؛ يکي از مهمترين مباحث در موضوع غرب و بيداري اسلامي اين است که عملکرد غرب در مقابل جهان اسلام سبب ايجاد نوعي خيزش و انقلاب در مقابل غرب شد. به عبارت ديگر عملکرد خصمانه، سلطهگر و استعمار گرانه غرب در قبال مسلمانان سبب شد آنها براي اعاده حيثيت و منافع خويش به پا خيزند.
در متون سياسي معاصر، يکي از عوامل تحولات فکري و اجتماعي دو سده اخير جوامع مسلمان و همچنين بيداري اسلامي را رو به رو شدن مسلمانان با فرهنگ و تمدن جديد غربي و پي بردن آنان به عمق عقب ماندگيِ خود در برخي زمينهها در برابر غرب دانستهاند. مسلمانان پس از مواجهه با تمدن غرب و ضعف تمدني خود در مقابل آن، ياد روزهاي عزت و اقتدار خود در قرنهاي پيش افتادند و عزمشان را براي دست يابي به آن دوران جزم کردند به اين ترتيب مواجه مسلمانان با غرب آنها را از خواب غفلت بيدار کرد.
جنبه فرهنگي و نوين حضور استعمار در کشورهاي اسلامي نيز از ابعاد و جهات اجتماعي بيداري اسلامي حکايت دارد. به طوري که بسياري از انديشمندان تحولات اخير خاورميانه و شمال افريقا را شورش بر مدرنيته وادرداتي قلم داد کرده، نفوذ گسترده کشورهاي غربي درشکل دادن به امور داخلي کشورهاي عربي را پايه خشم و ناآرامي در اين سرزمين دانستهاند.
*در بحث بیداری اسلامی می توان افرادي را يافت که گرايشهاي ديني دارند؛ مانند سيد جمال الدين اسد آبادي و شيخ محمد عبده. با اين تفاوت که عبده، به نسل سنتگراي پس از خود نزديکتر است. درباره نقش تاثیر گذار این افراد نیز در بیداری اسلامی آیا می توانید مطالبی را بیان کنید؟
از همان زماني که سرزمينهاي اسلامي مورد تهاجم نظامي و فرهنگي مغرب زمين قرار گرفت, بزرگاني برخاستند و در برابر برتري طلبيهاي فرهنگي و تمدني فرنگيان بر طبل بيداري اسلامي زدند. بيداري و بازگشت مجدد به مباني شريعت، در حقيقت انعکاسي از پايداري و ايستادگي امت اسلامی در برابر سلطه طلبي و جهان شمولي ايدئولوژي تمدن غرب است. هدف اساسي و بنيادين اين ايستادگي را بايد طرد سلطه طلبي اين جهان بينی و اثبات توانايي شريعت اسلامي براي حل چالشهاي حيات اجتماعي مسلمانان توصيف کرد
روح اصلي اصلاحگري سيد جمال، تجد و ترقي است. او به دنبال اين است که مسلمانان نيز در اين دنياي جديد و تمدن آن سهمي بهدست آورند بر همين اساس او بر عناصر تمدن غرب يعني علم، عقل، آزادي، احزاب سياسي و مطبوعات تأکيد ميکند. بر اين اساس او هر چند درک عميقتري از تمدن اروپايي دارد، ولي بين مدرنیته و سنت ديني تضادي نميبيند. البته او همه علوم اسلامي قديم را کما بيش مخدوش و کهنه و بدون اثر ميداند.
سيد جمال با دولتهاي اسلامي رابطه خوبي داشت و ضمن تأکيد بر وحدت اسلامي بر مبارزه با سلطه غرب تأکيد داشت. او با تأکيد بر استفاده از دستاوردهاي علمي و صنعتي غرب، تقليد از غرب را رد ميکرد. او ميکوشيد از راه اثبات اينکه انديشهها و نهادهاي بهتري دارد با اروپا بستيزد.
در ادامه شيخ محمد عبده برخلاف سيد جمال که روحيهاي انقلابي داشت، بهعنوان يک اصلاحگر ظاهر شد و به رشيدرضا انديشمند پس از خود نزديکتر ميشود. مسئله اساسي در انديشه اسلامي افرادي مانند سيد جمال و محمد عبده، جنبش و پيشرفت است درحاليکه مسئله اساسي انديشه متأخرتر هويت، ضرورتها، روشها و ابزارهاي حفظ آن است.
*براي فهم اين موضوع که چرا امروز بیدرای اسلامی در تقابل با غرب مورد توجه واقع شده ، آیا به حضور گسترده نظامي غرب خصوصاً آمريکا در جهان اسلام و تلاش آنها براي ترويج فرهنگ غربي براي ايجاد تغييرات بنيادين فرهنگي، سياسي و اجتماعي همچنين حمايت گسترده از رژيمهاي غربگراي اين مناطق در ذهنيت مسلمانان احساس نوعي تحقير همراه با تلاش براي کسب هويت اسلامي و ايجاد جامعهاي عاري از نفوذ وسيطره غرب ايجاد نکرده که در قالب جنبشهاي اسلامي، ضد غربي و ضد حکومتهاي غربگرا آشکار شود؟
ميتوان گفت مسلمانان سالهاست به خاطر نفوذ قدرتهاي استعمارگر از زندگي و حيات اسلامي همه جانبه خود محروم شده و در هر برهه از تاريخ، بخشي از شخصيت و مسلماني خويش را گم کردهاند. استعمار حاکميت و استقلال کشورهاي اسلامي را تضعيف و ماهيت مناسبات مسلمانان و غرب از روابط بين دو بازيگر مساوي به رابطهاي بين حاکم و تابع تبديل کرد. اين استيلاي اقتصادي و سياسي ضربه رواني شديد بود که به مسلمانان وارد آمد و آنها را به بررسي علل و راه برون رفت از اين اوضاع کشاند. در بررسي تاريخچه روابط اسلام و غرب، مفهوم «استعمار» بسيار پر رنگ و پر کاربرد است.
هر چند ابتدا درگيري و مواجهه اسلام با جهان غرب و استعمار، در سطح سياسي و نظامي بود ولي در ادامه که اين مواجهه ابعاد انديشهاي و جهاني تر يافت، اسلام و بيداري اسلامي در پايگاهي ميتوانست در مقابل غرب ايستادگي کند که ديدگاه عميقتر و جدي تري نسبت به غرب داشته باشد.
استعمار که يکي از مهمترين عوامل بيروني عقب ماندگي جوامع اسلامي است و حضور قدرتهاي استعماري در يک منطقه بدون توجيه حضور آنها و تغييرات لازم تداوم نمييافت. لذا پديده استعمار ابعاد گوناگون زندگي کشورها را دگرگون ميکرد تا تداوم حياتش را تضمين کند. به عبارت ديگر همان طور که در استعمار کهن و استعمار نو رهبران مذهبي به دنبال استقلال جغرافيايي و سياسي بودند، در استعمار فرانو نيز به دنبال استقلال فکري، فرهنگي و هويتي جهان اسلام و بازگشت به سر چشمههاي اصيل تفکر اسلامي و گشودن افقهاي پيشرفت اجتماعي براساس تعاليم اسلامي هستند. از اين رو تحولات اخير جهان اسلام نه تنها در راستاي جهاني شدن و فرهنگ سياسي مدرن نيست بلکه حرکتي کاملاً هوشمندانه و استقلال طلبانه در مقابل آن و برای تقویت هویت اسلامی است.
*بنابراین از توضیحات شما می توان برداشت کرد که اکنون اسلام سياسي در جهان اسلام حضوري پررنگ دارد که هر رژيمي را در برابر چالش اسلامگرايي آسيبپذير مينمايد. با این تفاصر آیا يک انقلاب فرهنگي در اين کشورها رخ داده؟ ، جايي که تأثير اسلامگرايي از محدوده حيات مذهبي فراتر ميرود تا بر جهتگيري رواني، روابط اجتماعي، امور اقتصادي و خود فرايند سياسي نفوذ کند.
بله در حقيقت اسلامگرايان در تعيين چارچوب گفتمان سياسي موفق شدهاند و حتي برنامههاي ملي را تعيين کرده و با شعارهاي خود رسانههاي گروهي را تحت تأثير قرار داد. و ايدئولوژيهاي غير مذهبي مانند ناسيوناليسم عرب، سوسياليسم و ليبراليسم دموکراتيک را از صحنه حذف کردهاند، به عبارت ديگر جنبشهاي اسلامي براي تداوم مسير خود و بقاء در صحنه مبارزات سياسي و اجتماعي بايد در اداره جامعه وارد شوند و در امور حکومتي مشارکت کنند.
در استعمار کهن و استعمار نو رهبران مذهبي به دنبال استقلال جغرافيايي و سياسي بودند و در استعمار فرانو نيز به دنبال استقلال فکري، فرهنگي و هويتي جهان اسلام و بازگشت به سر چشمههاي اصيل تفکر اسلامي و گشودن افقهاي پيشرفت اجتماعي براساس تعاليم اسلامي هستند. بنابراین تحولات اخير جهان اسلام نه تنها در راستاي فرهنگ سياسي مدرن نيست بلکه حرکتي کاملاً هوشمندانه و استقلال طلبانه در مقابل آن و برای تقویت هویت اسلامی است.
*اما به نظر می رسد مهم ترین انحراف گری غرب در بحث استعمار و استعمار خود در زمان حاضر، ایجاد جریان ها و گروه های بدیل بیداری اسلامی است که افکار عمومی و فضای انقلابی جهان اسلام را از اصول و اهداف بیداری اسلامی دور کند.
غرب ـ آمريکا و اروپا ـ در مقابل جریان های اسلامي موضع گرفته و از آن نگرانند. اين نگراني برآيند اين واقعيت است که اسلام گرايان احساساتي خصمانه نسبت به غرب دارند. اگر جنبش اسلام گرايي داراي نظريات و هدفهاي ضد غربي نبود، دنياي غرب از ظهور اين پديده نگران نميشد. به عبارت ديگر صرف تطبيق ناپذيري عقيدتي غرب و اسلام گرايان، نميتواند نگراني غرب از بيداري اسلامي را توجيه کند. چنانکه آمريکا از بنيادگراترين حکومتهاي اسلامي مانند عربستان دفاع ميکند؛ جنگ سوریه و مطرح شدن داعش بهترین نمونه و گواه بر این موضوع است. البته برخی از کسانی که بیداری اسلامی را پيامد ويژگيهاي اساسي اسلام و تطبيق ناپذيري آن با نوگرايي و در نتيجه غرب گرايي می دانند، بیداری اسلامی را با رویکرد سلفی تحلیل کرده اند. بر این اساس گروه های تکفیری در بستر بیداری اسلامی تحلیل می شوند نه نمونه بدلی و انحرافی آن. بر اساس این تفکر، بيداري اسلامي جنبش خشک، غيرپويا، متعصب و خشونت طلبانه جريانات سلفي و نوعي طالبانيسم و القاعده و چهره جديد از ترورسيم و خشونت دنياي اسلام است.
اين رويکرد به پويايي و زمينههاي اجتماعي و فرهنگي تحول در جوامع اسلامي توجه ندارد و با نگاهي غيرتاريخي به گذشته تمدن اسلامي را بهعنوان يک ميراث تاريخي ساکن و ايستا، با همان ويژگيهاي تاريخي اوليه زمان پيدايشش در نظر ميگيرد که با شرايط و ويژگيهاي سياسي و اجتماعي زمان کنوني و مدرن مانند دموکراسي فاصله دارد و اساساً با مباحث ايدئولوژيک و خشک، گفتماني غيرقابل تغيير دارد.
*بر اساس بیان شما، اساساً گفتمان اسلامگرايي در بستري ظهور مييابد که غرب يک فرهنگ در ميان ديگر فرهنگها باشد نه در مرکز عالم. در مقابل، گفتمان اروپا مداري غرب را در کانون و ساير تمدنها را در پيرامون قرار ميدهد. در واقع اروپا مداري به فراگير شدن غرب ميانديشد، به طوري که ساير گفتمانها حتي گفتمانهاي رقيب و مخالف مثل اسلام گرايي را نيز در درون تمدن غرب، معنا و تفسير کند.
بله از اين جهت ميتوان گفت موقعيت نسبي طرحهاي اسلام گرا در چگونگي ترکيب منطق ضد ساختگراي پست مدرن با بديل غربي نهفته و به طور کلي اسلام گرايان گزارههايي که هويت غربي را بر پايه گفتمان غربي دوام و استقرار ميبخشند، رد ميکنند. آنها با نپذيرفتن ادعاهاي مبني بر انحصاري بودن فرهنگ غربي با هژموني غرب مخالفت ميکنند. به عبارت ديگر اسلام گرايي نميپذيرد غربي بودن تنها راه مدرن بودن است، به اين ترتيب از موضع انفعال خارج ميشود و براي غرب در مدرن بودن اسلام را به عنوان رقيبي جدي مطرح ميکند.
بيداي اسلامي با به چالش کشيدن مباني مادي تفکر غرب، به شالوده شکني ساحت تمدني غرب ميپردازد. به اين معنا که آن را در هيچ بعدي غالب و برتر نميداند. البته اين به معناي عدم استفاده از ابزارها و تکنولوژي غرب نيست. بلکه بايد گفت ابزارها در تمدن غربي حالت «ايدئولوژيک» و پشتوانهاي فلسفي و فکري دارد. اگر تمدن غربي شالوده شکني شود، آن ايدئولوژيها به روششناسي و ابزار تبديل ميشوند، حتي تکنولوژي در اين حالت تکنولوژي از بين نميرود؛ تنها ايدئولوژي زدايي ميشود. به اين معنا که اگر پشتوانه ايدئولوژيک غربي تکنولوژي شکسته شود، قابل استفاده در فضا و تمدن اسلامي است. در اين معنا دستاوردهاي بشر از ميان نميرود بلکه تغيير جا و رتبه ميدهد؛ يعني به ساحت واقعي خودش که ابزاري بودن است باز ميگردد نه ساحت ايدئولوژيک غالب. (تفکيک بين ايدئولوژي و تکنولوژي) به عبارت ديگر تکنولوژي حاصلي يک ديدگاه و پشتوانه تمدني است که اگر بدون آن لحاظ شود، جبنه ابزاري پيدا ميکند نه ايدئولوژيک.
مسئله مهمي که سازگاري تمدن غرب را با شرق دشوارتر ميکند اين است که تمدن در غرب تدريجاً شکل گرفت و به گونهاي دروني شد اما هنگامي که عوارض اين تمدن جديد بدون مقدمه و شتابزده به شرق وارد شد با سنتها و ارزشهاي ديني و ملي برخورد کرد و زمينه بروز تعارضها و کشمکشهاي شديدي را فراهم آورد.
*به اين ترتيب آیا ميتوان گفت که تنها راه نجات مسلمانان از استعمار و استبداد و راه تحقق احکام همه جانبه اسلامي، برپايي دولت توانمند ديني است ؟
بله بهترين نمونه ، جمهوري اسلامي ايران است که با سرنگوني حکومت شاهنشاهي، حکومتي ديني و اسلامي را مستقر کرده است. جالب اينکه ايران با وجود اينکه مرحله نهضت و جهاد را ديرتر يا ضعيفتر آغاز کرد ولي مرحله ايجاد حکومت را به سرعت و قدرت به انجام رساند.
گفت و گو: مرتضی اشرافی